در راستای پست قبل
ازتون عذر میخوام که کمی تا قسمتی غمناک نوشتم
و ازتون خیلیی ممنون که هرجور می نویسم میخونید :)
خب براتون بگم
یک جناب غافل پیدا شده و به خاستگاری بنده اومده :)
به قول شاعر
به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم
مگر بیدار سازد غافلی را غافلی دیگر
از نظر مالی یه حقوق کاملا عادی داره
و خونه و ماشین و . هم نداره
ولی خب پسری اهل تلاش با فکرای اقتصادی خوب
از هر دو سوالی هم که میپرسید یکیش راجب همین وضعیت مالی بود مثل:
نظرتون راجب قناعت و صرفه جویی و اگه شریط مالی من یه روز خوب نباشه و اگه مجبور بشین با نصف حقوق زندگی کنید و .
تو دلم به اندازه ی سر سوزنی غصه ی آقایون رو خوردم که چقدر این مسائل براشون دل مشغولی میاره
منم هربار براش توضیح میدادم و دیگه حلقم خشک شده بود
وقتی رفتن پدر و مادرم و خواهر و شوهر خواهرم شروع کردن از خاطرات خاستگاری گفتن
کلی گفتیم و خندیدم
مامانم گفت هنوز نفهمیدم بابات چرا روز عروسی رفته بود سرشو کچل کرده بود، تا نصفه های عروسی نگا سرش می کردم و حرص میخوردم
بابام گفت : با همون سر کچلم به اندازه ی کافی جذابیت داشتم
مامانم گفت: جذابیت که چه عرض کنم با همون سر کچل بهترین خانم دنیا نصیبت شد:)
خواهرمم به شوهرش گفت : و بهترین خانم دنیا نصیب شما شد
منم به مبل خالی بغل خودم اشاره کردم و گفتم : و بهترین خانم دنیا نصیب شما خواهد شد:)
کلا یه شب نشینی خوب کنار خانواده بود:)
و شب قبل خواب
خدا رو شکر کردم بابت تمام این دلخوشی های به ظاهر ساده ولی بزرگ:)
.
+ اگه قسمت شد و عروس شدم بهتون خبر میدم ( آیه خجالت زده می شود)
درباره این سایت